من یه صمدم.60 سال بعد از 1302 دنیا را با وجودم متأسف و متأثر کردم، که این هم از آن پیشامد های نا خواسته بوده است.پیش آمد و من آمدم.کارهای زیادی انجام دادم و می دهم.آب را با پارچ سر می کشم.غذا را با قاشق می خورم ولی از چنگال کمتر استفاده می کنم. اکسیژن را از راه دهان- گاهی مواقع از راه بینی- به شُش هایم می رسانم.با دو چشم می بینم. با پا هایم راه می روم.با گوش هایم می شنوم.با دست هایم دست می زنم.موقعی که خوابم بیاید می خوابم. می توانم خوشحال بشوم ،چندین بار امتحان کردم.دلخور می شوم.با دوست هایم دوست هستم. وقتی به یک خیابان می رسم با احتیاط از آن رد می شوم.هر وقت دیرم می شود اتوبوس سوار نمی شوم.هر روز دو ساعت بعد از غروب آفتاب چراغ دخمه ام را روشن می کنم.شعر های سیّد را دوست دارم.خیلی وقت ها ... هنوز کودکم.

از دخمة همیشه کوچکم
من یه صمدم


صمد طاهری
دانشجوی دانشگاه آزاد- تهران مرکزی
رشته مديريت صنعتی